دوست داشتن حق من است همين
دلم نمی خواهد دستهایم را در دستهای سرد غم بگذارم و زندگی کنم.
نظرات شما عزیزان:
دلم نمی خواهد دستهای سردم را در دستهای غم بگذارم و گریه کنم.
دستهای من و غم هردو سرد است و من با گرفتن دستهای غم دستهایم یخ میزنند.از غصه ، از تنهایی یخ میزنند.راهی ندارم باید دستان غم را بگیرم وقتی محبتی نیست!
امید به زندگی ام با گرفتن دستهای سرد غم از بین می رود.
دلم می خواهد دستهای گرم محبت را بفشارم.دلم می خواهد دستهای گرم محبت را بفشارم تا یخ های دستم از گرمای محبت آب شوند.
می خواهم با گرفتن دستهای محبت گریه کنم اما اینبار گریه شوق.
اما هیچ دستی از سوی محبت برروی من دراز نمیشود.
غم با تنهایی، با غصه، با درد آمده به سراغ من.
به استقبال کدامیک باید رفت؟
دستان سرد کدامیک راباید گرفت وقتی راهی جز این نباشد؟
غم که به زندگی بیایید دیگر رفتنی نیست!
غم که به زندگی بیاییدشکستنی نیست!
یخ دستان غم آب شدنی نیست!
تنها محبت است که میتواند این یخ را آب کند و غم را از زندگی محو کند.
اما افسوس که محبتی نیست!
محبت پس تو کجایی که زندگی ام دارد با بودن غم و تنهایی تباه می شود.
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت |