دوست داشتن حق من است همين
اي شب از روياي تو رنگين شده اي به روي چشم من گسترده خويش همچو باراني كه شويد جسم خاك اي تپش هاي تن سوزان من اي زگندم زارها سرشاتر اي بگشوده بر خورشيدها با توام ديگر زدردي بيم نيست اي دل تنم من و اين بار نور؟ اي دو چشمانت چمنزاران من پيش از اينت گر كه در خود داشتم درد تاريكي ست درد خواستن سرنهادن برسينه دل سينه ها در نوازش، نيش ماران يافتن زر نهادن در كف طرارها آه، اي با جان من آميخته چون ستاره، با دو بال زرشان از تو تنها بيم خاموشي گرفت جوي خشك سينه ام را آب تو در جهاني اينچنين سرد و سياه
نظرات شما عزیزان:
سينه از عطر توام سنگين شده
شاديم بخشنده از اندوه خويش
هستيم زآلودگي ها كرده پاك
آتشي در سايه مژگان من
اي ززرين شاخه ها پربارتر
در هجوم ظلمت ترديدها
هست اگر، جز درد خوشبختيم نيست
هاي هوي زندگي در قعر گور؟
داغ چشمت خورده بر چشمان من
هر كسي را تو نمي انگاشتم
رفتن و بيهوده خود را كاستن
سينه آلودن به چرك كينه ها
زهر در لبخند ياران بافتن
گم شدن در پهنه بازارها
اي مرا از گور من انگيخته
آمده از دور دست آسمانها
پيكرم بوي هم آغوشي گرفت
بستر رگهام را سيلاب تو
با قدم هايت هدم هايم به راه
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت |